چند ساعتی از ظهر می‌گذشت که به کمپ سوم در ارتفاع 6900 متر رسیدیم امروز  7 اردیبهشت 1390 برابر با 27 آوریل 2011 است. حدود یک ماه است که از وطن دوریم، افراد به شکل گروه‌های سه نفره در یک تخته چادر در زیر نقابی برفی بسیار بزرگ که نسبتاً دربرابر باد و طوفان جای امن‌تری است اقامت دارند. ساعتی نمی‌گذرد که طبق معمول هر روز برف شروع به باریدن  می‌کند، استراحتی کرده و با دکتر به چادرها سر می‌زنیم و او شرایط هر نفر را در دفتر یادداشت مخصوص طبابتش نوشت؛ در مورد نفرات آزاد: کریم نادعلیان، علی علی‌محمدی(اراک)، عیسی میرشکاری(کرمان)،  پروانه کاظمی(تهران)، توضیحات و راهنمایی لازم را ارائه می‌کند و شرایط نادعلیان و میرشکاری را ( به‌دلیل سردرد پیوسته) مطلوب مطرح نمی‌کند. سرپرست تیم که در کمپ دو مستقر است با بیسیم جویای احوال اعضاء است. همچنین در آغاز شب ایشان اعلام می‌کنند، براساس نامۀ اعلامی فدراسیون و شورای برون مرزی، پزشک نباید از کمپ دو بالا تر برود. این موضوع موج نگرانی را بین بعضی نفرات، خصوصاً این‌جانب به‌عنوان مسئول فنّی تیم اعزامی زنجان ایجاد می‌کند، به‌طوری‌که با خواهش و تمنّا از ایشان می‌خواهم باتوجّه ‌به شرایط تیم و حضور  نفرات جوان، خواسته می شود دکتر تا کمپ چهار بالا بیایید، که هم تمایل و توانایی لازم را داشته هم اینکه به لحاظ پزشکی و فنی می تواند کمک حال تیم باشد. که متاٌسفانه قرار شد ایشان فردا پایین بروند.

به سوی کمپ چهار  8/2/90

      شیب تند و نفس‌گیری ما را به توده‌های یخ بلور در ارتفاع 7200 متر می‌رساند، شرپاها، به‌جز شرپای آقای نادعلیان که کنار او راه می‌رود، جلوتر از همه مشغول کار گشایش مسیر هستند، نفرات به‌طور مستقل بالا می‌روند و هرکس بار شخصی خود را بالا می‌برد که در این میان بار تعدادی سنگین‌تر است.

عصر با گذر از کنار جسد یخ‌زدۀ کوه‌نورد ژاپنی به کمپ چهار در ارتفاع 7400 متری می‌رسیم، دو تخته چادر نورث ‌فیس از نوع نامرغوب(چادرهای کمپ اصلی) و یک تخته چادر فرینو برپا شده‌است که نفرات در آن اسکان می‌یابند. به چادر دوستان زنجان سر می‌زنم و پیشنهاد می‌کنم یک نفر به چادر دیگر برود، که احساس رضایت می‌کنند، به چادر آقای علی‌محمدی رفته، آقای نادعلیان هنوز نرسیده‌اند که حدود دو ساعت بعد با رفتن "شرپا ایمان" به دنبال او نادعلیان هم به جمع ما ملحق می گردد و اظهار می دارد در علت دیرکردش این بوده که در بین مسیر بصورت اضطراری توقف کرده‌ (بیواک)و خود را از طناب‌ثابت دور نکرده‌اند به‌طوری‌که شرپا به‌راحتی به او رسیده و با هم بالا آمده اند.

      عیسی را به چادر دیگر دعوت می‌کنم، بلادرنگ قبول کرده  وسایل خود را جمع می‌کند و به چادر ما می‌آید، در فاصلۀ بین دو چادر احوال ایشان را جویا می‌شوم که از سردرد احساس نارضایتی می‌کند. به او پيشنهاد می‌کنم که اگر فردا حال خوشی نداشتی، با  شرپایی که قرار بود با یکی از دوستان (نادعلیان) پایین برود، بازمی‌گردی. به اومی‌گویم: « تو با آنها حتماً برگرد». می‌خندد و در بین خنده‌های آرامش می‌گوید: "من برای قله آمده ام".  اهمیّت سلامت و ضرورت بازگشتش به پایین را برایش توضیح می‌دهم. در چادر با گرفتن اجاق عاریه (سر ایپی) فلاسک‌ها را پر کرده به عیسی آب، بیسکویت و شکلات انرژی زا داده می‌شود که مصرف می‌کند، قرار شد سوپ درست کنیم که تمایلی نشان داده نشد.

      در این رفت‌ و آمدها از سوی دوستان زنجان پیشنهاد می شود، وضعیّت آنها برای صعود بررسی شود، که با رفتن درون چادر مشاهده می‌کنم تمامی نفرات شرایطی مشابه هم دارند، به‌ جز خستگی که در چند نفر بیشتر مشاهده می‌گردد.

     نظرم درخصوص تعداد نفرات صعودکننده، علی‌رغم پیشنهاد جدّی "نیما (سردار تیم)" مبنی بر پرتعداد بودن تیم برای صعود قلّه و زمان‌بَر بودن آن، این است که نفرات را با توجّه‌ به توضیحات داده ‌شده برای بالا آمدن آزاد بگذاریم. در ثاني ما نمي توانستيم به نفرات آزاد بطور جدي پيشنهاد صعود يا عدم صعود بدهيم چون مسئوليتي در قبال آنها نداشتيم اگر اصرار زياد صورت مي گرفت مي توانست موجب اوقات تلخي گردد، و اينكه نفر اعلام نمايد بصورت شخصي در برنامه شركت نموده و در تصميم گيري آزاد مي باشد.

خرسندم كه با توجه به داشتن سه دستگاه اکسیژن با رگلاتور مربوطه (2 دستگاه متعلّق به تیم زنجان و یک دستگاه متعلّق به خانم کاظمی که از قبل با پرداخت هزینۀ فردی تهیّه شده ‌بود) مي توان با اطمينان بيشتر به صعود فكر كرد. لازم به ذکر است آقای عیسی میرشکاری در شهر موقع گرفتن کپسول های اکسیژن از شرکت تمایلی به صعود با اکسیژن نشان ندادند.

     صحبت سرپرست از کمپ دو با نفرات موجب دلگرمی من ‌بود چراکه با این گفت‌وگو روحیّه تیم مستحکم‌تر شد. افسوس که بیسیم ندارم تا ایشان را در جریان ریز کارها قرار دهم تا کمک‌حال من باشند، چون در این شرایط بحرانی و در این کمپ و در این ارتفاع، فکر تا اندازه‌ای کُند کار می‌کند بنابراین مشورت با نفرات پایین‌دست بسیار کارگشا و آرام‌بخش است.

     روز نهم اردیبهشت     

     صعود قلّه

     نیم ساعتی از ساعت سه می‌گذرد، صدای نیما درگوشم  زنگ می‌زند، که می‌پرسد برنامه چیست؟ بهتره با نفرات كمتر اقدام به صعود كنيم...  چند دقیقه بعد مقابل در چادر نمایان می‌شود، با کپسول و رگلاتور در دست سوال می کند دیگر کپسول‌ها را کجا ببرد؟ با اشاره چادر زنجان را به او نشان می‌دهم و ایشان با انگشت عدد دو را نشان می‌دهد یعنی 2 کپسول و جواب که می‌گیرد کپسول را در کولۀ خانم کاظمی قرار می‌دهد و بازهم عدد دو را نشان ‌ می‌دهد که این‌بار منظورش درجۀ رگلاتور است. که در حین صعود متوجّه شدم کاظمی درجه را روی یک تنظیم کرده‌ و اعتراضی ندارد.

    برای سرکشی به وضعیّت، همچنین نظارت بر برداشتن طناب‌ثابت، نبشی و پیچ یخ، بیرون می‌روم. در این فاصله می بینم عیسی هم بیرون می‌آید و دوباره به داخل چادر می‌رود و من با این فکر که درحال آماده شدن است، داخل چادر سرک کشیده می بینم عیسی باز هم دراز کشیده چند بار او را صدا می‌زنم و می‌پرسم که قلّه می‌آیی یا نه و چون جواب نمی‌دهد ما فکر می‌کنیم از صعود انصراف داده ‌است. من هم نتوانستم با تحكم بيشتر با او صحبت و قانعش كنم برگردد و بنظرم رسيد به پيشنهاد من گوش داده و بر خواهد گشت از اين رو با خيال آسوده آماده حرکت می‌شویم، تیم آماده است.

نیما عجله دارد و چند بار اعلام می‌کند در طناب قرار بگیریم، نفرات و كليه شرپاها در صف قرار می‌گیرند. فقط دو نفر حضور ندارند آقای نادعلیان و عیسی. سردار، که عموماً آمار نفرات را دارد چیزی نمی‌گوید، شاید از این راضی است که دو نفر کمتر یعنی سرعت بیشتر. جلو می‌رویم و از تودۀ یخ‌های بلورین بدون طناب‌ثابت بالا می‌رویم تا به فلاتی پهن و پرشکاف برسیم، نیما از طناب خارج و کنار یا پشت تیم راه می‌رود، اوّلین شکاف نصیب بنده می‌شود، به ‌سختی بیرون می‌آیم؛ نیش کرامپون با پاره کردن لباس یکسره، باعث پارگی در ناحیه عضله دوقلو شد که در این دقایق وقت فکر کردن به آن نیست، تا دقایقی با درد دست‌ و پنجه نرم می‌کنم، در این قسمت‌ها  شرپاها "تندی و نیما" در جلوی تیم هستند تا اگر لازم باشد برف‌کوبی کنند، خوشبختانه مسیر یخ زده و مشکل چندانی نیست. از  بار تیم فقط سه کپسول اضافه را بالا می‌آورند که دو تاي آن را هم در نیمه راه تعویض و کپسول خالی را در بین راه می‌گذارند تا در برگشت بازگردانند، دیگر وسایل همراه ایشان است با مقداری طناب‌ثابت و نبشی و پیچ یخ همچنین دو کپسول اضطراری.

    ساعت نزدیک سه سقوط یکی از دوستان به خیر می‌گذرد که کمک کوهنورد چک قابل تقدیر است بدین ترتیب توانستیم بدون اتّفاقی خاصّ، ساعت سه‌ونیم به قلّۀ 8163 متری ماناسلو با تعداد 8 کوهنورد و 5 شرپا پا بگذاریم. این درحالی بود که برف شروع شده‌ بود و به سختی توانستیم تعدادی عکس بگیریم. به لحاظ حساسیّت در صعود قلّۀ ماناسلو و اینکه از کجا باید عکس و فیلم تهیّه کرد، چند بار از شرپا و یک بار هم از کوهنورد چک محل دقیق قلّه را سؤال کردیم که تأئید کردند همین‌جا قلّه می‌باشد. حساسیّت من به این خاطر بود که شیبی کوتاه سنگی و تند در پشت ما قرار داشت. که محل مناسبی برای ایستادن کل تیم نبود.

    ساعتی بالا ایستادیم و راه بازگشت را پیش گرفتیم، پیش‌از حرکت به شرپا نیما توضیح جدید داده شد که قسمت‌های خطرناک را ثابت‌گذاری کند، و به دیگر شرپاها تذکّر دهد تیم را رها نسازند. همکاری ایشان جای تشکّر دارد.

    رسیدن ما به کمپ 4 تا نزدیک غروب طول می‌کشد. با رسیدن به چادر کمپ چهار مشاهده می‌کنیم عیسی در چادر است و پایین نرفته ایشان بی قرار و باز از سردرد می‌نالد بلافاصله با دکتر تماس می‌گیرم و حال و وضعیّت نامساعد ایشان و پایین نرفتنشان را شرح می‌دهم. دکتر اعلام می‌کند اگر وضعش خیلی حاد نیست مقداری داروی خوراکی داده شده در غیر این صورت آمپول دگزامتازون تزریق گردد. به فكرم رسيد شايد بشود شبانه او را پايين فرستاد ولي وقتي وضع شرپاها و اين مسير خطرناك را بررسي ميكنم در ميابم اين كار يعني درگير خطري جبران ناپذير شدن.

باتوجّه‌ به ‌اینکه عیسی آب و شکلات خورد ما هم به او دارو دادیم. حدود دو ساعت بعد حال عیسی بدتر می شود، به دنبال کیف داروها به سراغ شرپاها می‌روم که به‌سختی نیما را بیدار می‌کنم و می‌گوید کیف داروها نزد حسین مقدم است. به چادر ایشان می‌روم و ضمن گفتن شرایط عیسی داروها را از زیر لایه چادر می‌گیرم و در این حین با علی‌محمدی هم‌کلام می‌شوم که معلوم می‌شود ایشان آمپول دگزا در جای گرم دارد به چادر برمی‌گردم و چند دقیقه بعد با تلاش علی‌محمدی یک آمپول به عیسی تزریق می‌گردد، احساس بیقراری می‌کند و مدام دست به داخل شلوار می‌برد.

    بعد از آخرین تماس با دکتر دیگر امکان گرفتن تماس نیست گویا یا آنتن نمی‌دهد، یا به منظور ذخیره، باطری خاموش است، تلفن ماهواره تیم هم جواب نمیدهد، از این ‌رو با تلفن ماهواره‌ای علی‌محمدی دست به دامان دکترهای ایران می‌شویم، دکتر خوشخو در دسترس نیست از همسر علی‌محمدی تلفن دکتر جوراب چي را گرفته و هم‌کلامش ‌شده ایشان از وضعیّت او می‌پرسد و این‌که در شلوار ادرار و مدفوع کرده یا نه؟ که متأسّفانه جواب مثبت است. دکتر اعلام می‌دارد برایش دعا کنید و سریعاً به پایین انتقالش دهید. 

    اوّلین تماس با دکتر حمیدی، مستقر در کمپ دو، ساعت پنج‌ و پانزده دقیقه برقرار می‌شود. از علائم حیاتی او می‌پرسد، شرایط مطلوب نیست و ایشان تأکید دارد، به او اکسیژن با درجۀ دو وصل شود و سریعاً فکر انتقال ایشان باشید. بیرون می‌روم و موضوع را به سردار نیما اطّلاع می‌دهم و با پیدا کردن اجاق قدری آب درست می ‌کنیم، نیما داخل چادر آمده یکی از کپسول های استفاده نشده اکسیژن (متعلق به خانم کاظمی) را روی صورت عیسی می‌گذارد وضع او قدری آرام می‌شود. امّا ماسک را روی صورت نگه نمی‌دارد. هردم بلند می‌شود و احساس بی‌قراری می‌کند، یک بار هم وقتی من بیرون چادرها بودم با کپسول سراسیمه بیرون آمد که با سروصدای خانم کاظمی متوجّه شده او را کنترل کردیم. همه خسته‌اند و کسی از شدّت سرما بیرون نمی‌آید. هرچه تلاش می‌کنم نمی‌توانم وسایلش را بپوشم و گویا بچه ها صبح زود اجاق را برده و ما نیاز داریم به او آب گرم بدهیم. حتّی شرپاها هم جواب ما را ندادند، نیم ساعتی بعد آقای علی‌محمدی با فلاسک به چادر ما آمد که با ایشان تلاش می‌کنیم کفش او را پا کرده تونیکش را مرتّب کنیم.

   حدود ساعت هشت صبح باز هم دکتر پشت بیسیم است و ما به علت شرايط دشوار حاكم در اين منطقه هنوز نتوانستیم شرپاها یا نفرات را برای حرکت ایشان به کمک بگیریم. دکتر دستور تزریق یک آمپول دگزا می‌دهد که به ‌علّت جَست و خیز مجبوریم از روی شلوار استرج به او تزریق کنیم. او را با کمک پمبا و نیما بیرون می‌بریم قصدمان این است در حمایت نفر راه بیاید که بی‌فایده است. پمبا پیشنهاد می‌دهد از کپسولی پر و ویژه که متعلّق به تیم تایوان است استفاده کنیم و تأکید می‌کند که این کپسول گران است و ما باید مبلغ آن را در کمپ اصلی بپردازیم که من قبول می‌کنم.

    همان‌طور که از قبل مطّلع بودیم و سرپرست بازهم تأکید داشتند هوا رو به خرابی می‌رفت و ایشان تصمیم گرفتند، نفرات تیم پایین رفته سه شرپا در کار انتقال عیسی ما را کمک کنند، که علی‌محمدی و سپس حسین مقدم هم به ما ملحق می‌شوند. فداکاری این دو به‌ ویژه مقدم در این سوز جان‌فرسا، بی‌همتا و ستودنی است. در این شیب یخ‌زده، بسکت کردن کاری است بسیار دشوار است. با دو تخته زیرانداز اسفنج و دو باتوم بسکتی نیم‌بند ساخته می‌شود، حال کجاست مرد کشیدن؟! سخت است، روی یخ‌های برش ‌خوردۀ صیقلی آن هم با شیبی تراورسی، کشیدن مصدوم. هردم بسکت گیر می‌کند و ما را عاجز می سازد.

    با پمبا و نیما درخصوص امداد هوایی و حمل عیسی به  پایین صحبت جدّی می‌کنیم که اعلام می‌کنند به‌علّت هوای خراب و شرایط ارتفاع، هلی‌کوپتر بالا نمی‌آید. باز هم به آنها اصرار می‌گردد بارهاي خود را گذاشته عیسی را در مقابل هر مبلغ که بخواهند پایین ببرند که امتناع می‌ورزند و كمك می‌کنند او را به شیب بالاي كمپ سوم  برسانند که ساعتی بعد هر یک به بهانه‌ای سرازیر می‌شوند.

    ما ماندیم و عالمی سرما و تنهایی، عیسی نبضش حدود چهل تا پنجاه بار مي زند، كه اين مشكل ساز است، علائم او نشان‌دهندۀ "هایپوترمی" است و متاسفانه هذیان می‌گويد. به ‌علّت تراورسی بودن مسیر مجبوریم خود را به کارگاه برسانیم و طناب او را که دو طناب 7میل به طول حدود چهل‌وپنج متر می‌باشد از کارگاه رد کرده ایشان را به سمت کارگاه بکشانیم که حالت آونگ می‌شود و بدین‌ترتیب ما مقداری پایین می‌رفتیم، انگشتان علی‌محمدی سرمازده و از کار افتاده شده که می‌خواهد پایین برود تا خطری جدّی  او را تهدید نکند. او رفت و دقایقی بعد  هم آخرین شرپا "لاکپا" ما را در این فضای بیکرانِ غم‌زده تنها گذاشت، من ماندم و حسین عزیز، این یار جوان و فداکار با عیسایی که حال در بالادست و ما نمی توانیم او را به کارگاه بکشانیم.

یک بار با پایین تماس گرفته درخواست کمک کردم و شرایط عیسی را گفتم، ولی کمک از کجا؟ واقعاً چه باید کرد ما نیز به‌آرامی می‌رفتیم که با مرگ دست‌ و پنجه نرم کنیم، امیدمان به شرپاها بود که رفته‌بودند. نمی شود به آنها خرده گرفت آنها به فکر زندگی خود هستند، مگر امدادی از غیب بیاید! عیسی را که بی‌تحرّک است قدری پایین داده، حسین در کارگاه پایین مستقر است و حال ایشان تا مقابل کارگاه پایین آمده و حدود بیست و پنج متری فاصله دارد، طناب در بالا دست گیر می‌کند. ظاهراً به منقاری یخ‌زده گیر کرده مجبورم به طرف محل گیر کرده بدون حمایت صعود کنم، از طرفی سردم شده قدری احساس لرز می کنم با کمک کلنگ کوتاه بالا می‌روم چند بار مردّد می‌شوم که نکند سقوط کنم، از مسیر ثابت‌گذاری جدا شده روی توده برف و یخ فشرده به طناب گیر کرده می‌رسم. طناب یک سرش به سینه عیسی مابقی از هشت فرود رد شده به کارگاه  متّصل است. اطمینان دارم که با آزاد کردن طناب از روی منقار فشار حاصله به کارگاه آسیبی نخواهد رساند. چون دو نبشی برف در محل قرار دارد. به حسین اعلام می‌کنم که در حال آزاد کردن طناب هستم، با دست اشاره می‌کند هنوز ایشان درکارگاه پایین قرار دارد، طناب را آزاد کرده نفر از کنار کارگاه سر خورده پایین می‌رود تا بار اصلی کلاٌ روی کارگاه بیایید و متوقّف شود. مجدداٌ به سختی بدون طناب پایین می‌روم هوا هر لحظه خراب می‌شود و غروب نزدیک است،  به حسین می‌رسم و با نصب طنابچه پروسیک به طناب فیکس شده پایین می‌روم، حسین بالا می‌ماند شیب مسیر تند است به نزد عیسی می‌رسم، عیسی دیگر کاملاً بی‌تحرّک است دستانش از سرمای شدید بی حس است در او حسی مشاهده نمی‌کنم علائم حیاتی‌اش را چند بار کنترل می‌کنم، نبضی ندارد. گوشم را به دهانش می‌رسانم، خبری نیست، بدنش سرد است سردِ سرد. به حسین اعلام می‌کنم از سمت طناب ‌ثابت پایین بیایید، می‌ترسم برایش از این مسیر حادثه‌ای پیش بیایید، ناتوان شده‌ام بدنم به لرزه افتاده، سرما بر جانم چیره شده به زیر عیسی رفته قدری او را بلند کرده تا بار از رویش بلند شود، دستانم دیگر حسّی ندارند فقط می‌توانم قدری بار را از روی طناب بلند کنم و او را روی پشتۀ برفی می‌کشانم حسین به پایین‌دست می‌رسد، کاری از ما دیگر ساخته نیست اگر بیشتر بمانیم جانمان را از دست می‌دهیم. علیرغم  این موضوع این جانب  با دقت و حساسیت لازم علایم حیاتی وی را کنترل کرده و متاٌسفانه اثری از حیات در وی نیافتم قدری پایین می‌روم، در می‌روم و چند متری پایین پرت می‌شوم که خوشبختانه برف نرم است حسین را بغل می‌کنم و با عیسی وداع می‌کنیم. بدرود ای دوست! بدرود ای همنورد! به سوی کمپ سه سرازیر می شویم امّا به‌سختی، غروب هم فرارسید و ما تنها امیدمان طناب‌ثابت است بیش‌از دو ساعتی صدایی از پایین به گوش می‌رسد شرپاها هستند. دیگر خیلی دیر شده است، می‌رسند ما را در آغوش می‌گیرند و درخواست می‌کنند بالا بروند اصلاً نای حرکت ندارند و با این بارش فقط حادثه در کمین آنهاست برمی‌گردیم. نزدیک کمپ سه از دور دو نفر را مشاهده می‌کنیم که بالا می‌آیند دکتر مسعود حمیدی و مسعود بیات‌منش هستند، که از کمپ دو بالا آمده اند. دکتر را در آغوش می‌گیرم: دکتر خیلی دیر آمدی. دوست عزیز خیلی دیر شد، مسعود می‌گرید و متأثّر است. به چادر یخ‌زده پناه می‌آوریم تا بلکه صبح در رسد.

صبح، کل تیم به‌جز دکتر و من به همراه چند شرپا به قصد کمپ اصلی پایین می‌روند. ما ماندیم تا سه شرپا پیکر عیسی را از بالا به پایین بیاورند. که این کار تا بعدازظهر طول می‌کشد. تا آنها پیکر عیسی را به کمپ سوم بیاورند. در چادر ما استراحتی کرده سرازیر می‌شویم. با مشقّت زیاد از میان برف زیاد با کمک شرپاها عیسی را نزد جسد کره‌ای ‌رسانده تن خسته و داغان را به کمپ دو می‌رسانیم. به‌سختی چیزی خورده به جنگ دقایق دردآور شب می‌رویم.

   روز بعد با باری سنگین از مسیر سخت بین کمپ دو به یک همراه شرپاها سرازیر می‌شویم و تا کمپ اصلی می‌رویم. دو روز بعد شرپاها با کمک شرپای دیگر تیم ایرانی پیکر عیسی را به کمپ اصلی منتقل می‌کنند تا روز بعد با هلی‌کوپتر به کاتماندو منتقل گردد تا در مراحل سخت و خسته‌کنندۀ اداری کاتماندو که به واقع کارها به سختی پیش می رفت و ساده ترین کارها با دادن رشوه و مکاتبات متعدد با سفارت ایران در دهلی انجام و نهایت دریافت اجازه ترخیص پیکر این عزیز به ایران انتقال گردد.         

  لازم به ذکر است:

   تیم آزاد (چهار نفر)که با پرداخت هزینه شخصی و عقد قرار داد با شرکت سرزمین خورشید در برنامه حضور داشتند، متشکل از:

 آقایان کریم نادعلیان،(صعود تا کمپ چهار) علی‌علیمحمدی از اراک(صعود به قله)، عیسی میرشکاری کرمان(صعود تا کمپ چهار) و خانم پروانه کاظمی از تهران(صعود به قله) که تیم زنجان هیچ‌گونه دخالتی در عقد قرارداد و مسائل مالی و... نداشت.

همچنین در جلسه‌ای که با حضور اعضای تیم قبل از شروع برنامه در کاتماندو (هتل) با حضور نماینده شرکت مذکور آقای قربان تقی‌زاده برگزار گردید، مسئولیّت‌ها مشخّص گردید و بر این موضوع تاٌکید گردید که تیم زنجان با سرپرستی آقای مسعود بیات‌منش، پزشک مسعود حمیدی و مسئول فنی محمدحسن نجاریان در برنامه حضور خواهد داشت. که به‌طور شفاف مطرح گردید، نفرات گروه دیگرمی‌توانند از تجارب افراد موجود در تیم استفاده و مسئولین تیم زنجان فقط می‌توانند پیشنهادهای پزشکی و فنّی ... خود را در حدّ دوستانه به دیگر عزیزان ارائه فرمایند.   

 درخصوص عقد قرار داد با شرپاها تیم زنجان مبلغ سه شرپا و نفرات آزاد نیز مبلغ سه شرپا را پرداخت نمودند که باتوجّه به روند صعود قلّه و اینکه ما عموماً تیم سکان‌دار صعود در منطقه بودیم نیاز بود شرپاها با هم، یک‌کاسه کار گشایش مسیر ها را انجام دهند و باز بنا به تمایل شخصی دوستان پس از انجام دورۀ هم‌هوایی و تنها برای صعود نهایی دو نفر شرپا به آقای نادعلیان و علی‌محمدی معرّفی گردید (مبلغ دو شرپا را پرداخت نموده‌بودند) و از کمپ چهار کلیه شرپاها منهای یک شرپای جناب نادعلیان تا پایان برنامه در خدمت تیم بوده، کسی شرپای شخصی استفاده ننمود.

در مورد تدارکات غذایی آقایان نادعلیان و علی‌محمدی به‌طور شخصی تدارکات کرده‌بودند. و دیگر نفرات با هم کار تدارک را انجام دادند. که باتوجّه‌به دیر ملحق شدن آقای میرشکاری نامبرده هیچ‌گونه دخالتی در تدارکات نداشته فقط قرار شد سهم خود را از بابت خرید و کارگو لوازم پرداخت نماید.

و كلام آخر اينكه اميد است عزيزاني كه اقدام به صعود مستقل مي نمايند، آمادگي كامل فني و جسمي را كسب کرده و در قالب تيم حركت نموده، از تجربه ديگران بهره مند شوند تا بار ديگر شاهد اين گونه حوادث نبوده از طرفي يك تلاش موفقيت آميز را توام با غم و اندوه و ناراحتي و حادثه همراه نسازيم...

کل مدّت برنامه 51 روز

تاریخ حرکت 8 فروردین

تاریخ برگشت 28 اردیبهشت

روز حرکت ترکینگ 11 فروردین از کاتماندو به آراگات بازار

روز رسیدن به کمپ اصلی 20 فروردین از طریق روستای ساماگون

روز برگشت از کمپ اصلی به روستای ساماگون تیم اول 3 اردیبهشت

بازگشت تیم از ساماگون 18 اردیبهشت

 

                                                           با درود و سپاس به عزیزان تلاشگر برنامه

                                                  گزارش شخصی حسن نجاریان اردیبهشت 1390

نقل از : وبلاگ کوه (حسن نجاریان)