ادامه سفر... دماوند غربی (قسمت دوم)
پس از چکاب موتور و تکمیل مایحتاج خود و موتور استارت کار رو به سمت تالاب حوض سلطان و دریاچه نمک زدم
وطی بازدیدی از تالاب به سمت تهران راهی شدم البته در طول مسیر دیداری هم از دوستان در اسلامشهر و رباط کریم داشتم
ابتدای ورود تصمیم گرفتم دیدار را از دوستان کرج شروع کنم با دوست قدیمی خود تماسی داشتم . وشب را مهمان او شدم ودر خلال آن با دیگر دوستانم در تماس بودم ودیداری از آنان نیز داشتم .
استاد کاوه فرزانه عزیز : مرد معرفت واخلاق
مهدی و آرزوی عزیز : زوج دوست داشتنی و مارکوپلو
روز بعد را به سمت تهران ومنیریه رفتم جهت خرید برخی از اقلام مورد نیاز وسفارشات دوستانی که قرار همراهیشان را داشتم طی تماسی با کیجا قرار ملاقاتی باهم در منیریه داشتیم
که از او نیز به جهت همراهی برنامه دماوند دعوت کردم وبا اصرار زیاد من او نیز پایه راه شد .قرارمان صبح چهارشنبه ترمینال شرق گذاشتیم دوستانی که در این برنامه قصد همراهیشان را داشتم عصر چهارشنبه به تهران میرسیدند ما زودتر راهی شدیم تا مسیر رانرم و آهسته پیموده باشیم و قرارمان را در جان پناه سیمرغ گذاشتیم پس بوسیله اتوبوس به سمت پلور راهی شدیم گرچه قرارگاه پر بود از کوهنوردان ودوستان عزیزم از بوشهر (استاد زاده عزیز )15نفر – شیراز ( رهامیان مهربان) 5نفر و شهر های مشهد و تهران که نمیشناختم اما هیچکدام قصد مسیر غربی رانداشتند . انتظارمان جهت همراهی تیم به مسیر غربی طولانی شد جهت کمی استراحت به خوابگاه رفتیم اما به دوست عزیزم خسرو ساریخانی سپردم اگر تیمی قصد غربی را داشت با خبرم کند . حوالی 12بود که با صدای خسرو به پائین آمدم و با تیم مورد نظر که کوهنوردانی از شهریار (صبا باطری ) بودند صحبت کردم .
موافقت همراهی آنان که 5 نفر بودند و با یکدستگاه مینی بوس آمده بودند را گرفتم به کیجا اطلاع دادم وبا شوقی فراوان از به سر آمدن انتظار همراه دوستان شهریاری شدیم .
مسیر تا پارکینگ 1.5ساعت به طول انجامید و حوالی ساعت 14:30بود که استارت کار از پارکینگ زده شد .
آرام آرام حرکت خود را به سمت سیمرغ ادامه دادیم ودر ساعت 17:30به جان پناه سیمرغ که مملو بود از کوهنوردان مشهدی – کرجی و تبریزی رسیدیم .
کمپ را برقرار کردیم تماسی که با دوستانم داشتم گویای این بود که آنها تازه از تهران به راه افتادند واحتمال آنکه دیر وقت برسند .
آنقدر خواب بودم که وقتی دوستانم در ساعت 2بامداد به سیمرغ رسیده بودند و در کنار چادرمان چادر زده بودند را نفهمیده بودم
صبح با صدایشان بیدار شدم دیداری تازه و با چای و صبحانه پذیرایشان شدیم . آنها به جهت هم هوایی خان تان گری بدین برنامه آمده بودند .
آنها در ساعت 8 صبح مسیر خود را جهت صعود قله آغاز کردند و ما که تصمیم یک شب مانی دیگر در ارتفاع 5000 داشتیم در ساعت 10راهی ارتفاعات بالاتر شدیم .
مسیر را نرم و آهسته بالا می رفتیم و در حوالی ارتفاع 4950 و در ساعت 17 محلی را برای برپایی کمپ سنگ چین وآماده و کمپ را برقرار کردیم . خوشبختانه شب را بدون باد که یکی از دقدقه های اصلی بود گذراندیم اما ظاهرا کیجا سردش شده بود (این را روز بعد فهمیده بودم ) صبح سردی بود .
به انتخاب مهلا (دختر عمه)
سایه دماوند که نشانی از ابهتش بود بر روی سد لار ما را شگفت زده کرد نظاره گر شدن این عظمت زمان را برایمان بی ارزش کرده بود .
پس از جمع آوری کمپ استارت صعود را به همراه کوله بار در ساعت 9 صبح زدیم در ارتفاع 5150 شیب تندی از مسیر برف چال که همراه با برف کوبی نسبتا سنگینی بود زمان زیادی را از ما گرفت
ودر ارتفاع 5400 بود که شاهد بستن چتر دماوند شدیم . لحظه ای ایستادیم ؛
زمان 17:40 :(مسافت مانده تا قله با توجه به شیب زیاد برف کوبی 2.5تا3 ساعت و همچنین یخ زدن سطح برفها ونداشتن تجهیزات لازم .......
لذا از صعود منصرف شدم .
قصد صعود غربی و فرود از جنوبی هدف حمل کوله بار بود که با توجه به برف کوبی کار درستی نبود ؛ آنجا بود که شرمنده کیجای عزیزشدم که چرا بدون کوله صعود را انجام ندادم وحساب نشده عمل کردم با ناراحتی اما اجبار مسیر بازگشت را در پیش گرفتم
حوالی ساعت 21 به جان پناه سیمرغ رسیدیم . شب را در جان پناه سپری کردیم و صبح حوالی ساعت 10 به همراه تیم مشهد که روز قبل همراه ما بودند و ادامه مسیر داده بودند در مسیر بازگشت گرفتار هوای خراب شده وتا پاسی از شب را در مسیر بودند ؛بازگشتیم .
مسافت سیمرغ تا پارکینگ نیز 2ساعت از زمان را صرف خود کرد واز آنجا بوسیله نیسانی که برای دوستان مشهدی هماهنگ شده بود به پلور وسپس به وسیله سواری دربست به تهران بازگشتیم .
بعد رسیدن به تهران از کیجا جداشدم و مستقیم رفتم اسکان واسه استراحت - ریکاوری و آماده کردن مجدد تجهیزات واسه برنامه بعدی . روز بعد 18تیر تا 2 نصف شب کارهام که شست شوی البسه و زنده شور کردن خودم و مرتب کردن وسایلم بود طول کشید . صبح روز بعد 19 تیر تفریحی تا دربند اومدم و سبک تا شیرپلا رفتم و برگشتم خونه . 2 روز بعد کارم شده بود گشت وگذار حومه تهران و دیدار دوستان از ورامین و پاکدشت گرفته تا گلشهر کرج . تو ترافیک تهرانم که خداییش موتور نعمتی بود یادمه قبلا که میخواستم برم توپخونه با چه دردسری باید ماشین رو یه گوشه ای از شهر پارک میکردم و با مترو یا تاکسی میرفتم بعضی وقتا هم بدلیل ندانستن محدوده ترافیکی قبض جریمه رو به عنوان یادگاری از پلیس می گرفتم .
آخر سرم کلی از وقتم گرفته شده بود اما حالا تا خود بازار میتونستم برم