چهارشنبه بود 21تیرماه تماسی بادوستان بوشهری داشتم آنها 5شنبه ظهر میرسیدن تهران مقداری کسری وسایل داشتند که واسشون تهیه کردم  بدلیلی دوری مسافت حوالی غروب شده بود که تلفن زدم و جویا شدم که کجا هستند رسیده بودند و الانم واسه اسکان رفتند مرقد امام ؛ هر چه اصرار کردم که بیان خونه قبول نکردند پس منم راهی شدم  سوار موتور شدم و به گاز رفتم اونجا

انتظار نداشتم به اون راحتی پیداشون کنم اما خودروی کوهنوردا همیشه تابلوست حجم باروکوله پشتی  روی مینی بوس نشان از صحت حدس میداد کنارشان رفتم و حال و احوالپرسی دوستان قدیم  بازم اصرار من ره به جایی نبرد منم بساط کردم و ماندگار شدم

صبح قبل طلوع حرکت کردیم به سمت پلور آنها با مینی بوس ومن با موتور دیگر صرف نمیکرد برم و موتور رو خونه بذارم  پس تصمیم گرفتم تا پلور بیارم و در قرارگاه فدراسیون بذارم  بالاخره رسیدیم و من موتور رو گذاشتم و با مینی بوس عازم گوسفند سرا شدیم

جاده به دلیل بارش اخیر خراب شده بود و دیگر امکان رفتن با مینی بوس نبود پس پیاده شدیم و مهیای استارت کار شدیم که نیسان مصطفی که داشت خالی میرفت گوسفندسرا آمد و ما روهم تا اونجا برد

در گوسفند سرا مقداری از وقت را صرف تحویل کوله پشتی ها شد و سپس حرکت سبکبار آغاز گردید

حوالی 15:30به بارگاه سوم رسیدیم که هوای قله کلا گرفته بود سه تن از اعضا دچار ارتفاع زدگی شده بودند زمان دیر وقت بود وبارش باران را نیز داشتیم تیم ساعت 3صبح قصد حمله به قله را داشت در آن زمان بارش نم بار را نیز داشتیم 4نفر از اعضا بدلیل عدم شرایط مناسب متوقف و دیگر اعضا صعود خود را آغاز کردند من نیز به همراه دوستانی که ماندگار شدند ماندم .

12ظهر شده بود و از تیم اعزامی خبری نشد تیم های متفاوت بود که بر میگشتند و کمتر نفراتی موفق به انجام صعود شده بودند . کمی دلهره داشتم که اتفاقی نیفتاده باشد و با وجود آنکه هر چه زودتر باید آن چند نفر را به ارتفاع پایین تری می بردم اما این دلهره باعث ماندنم شده بود بالاخره ساعت 14 تیم رسید و من خوشحال از موفقیت آنها

چای را که به محمد افغانی سپرده بودم آماده داشته باشد برایشان آوردم و به همراه آن سه نفر بارگاه سوم را به قصد گوسفند سرا ترک کردیم


هوا ابری و باران نیز چاشنی آن بود . گاهی به خاطر صاعقه اجبار به توقف و پناه بودیم . بالاخره به مسجد رسیدیم و در همان مسجد با استفاده از پتوهای موجود خوابیدیم بارش باران به حدی بود که انگار جوی آبی ار آسمان جاری شده صبح در هوای زیبایی که ایجاد شده بود قدم می زنیم هوا در ارتفاع ابری و بارانی دیده می شود دیگر همنوردان ساعت 13 به گوسفندسرا می رسند .

بارش باران شب گذشته جاده را حسابی تخریب کرده و خودرو نمی تواند بیاید لذا پس از لحظه ای کوتاه به سمت سه راهی می رویم

پس از 50دقیقه به پایین می رسیم

طبق هماهنگی ایجاد شده مینی بوس بدانجا آمده بود زمانی را صرف مرتب کردن وسایل و چیدن کوله بار شده و به سمت لاریجان حرکت کردیم .

استفاده از آبگرم لاریجان لذت برنامه را دو چندان می کند در پلور از دوستان جدا شده و به وسیله موتور پس از گشت و گذاری در منطقه به تهران بازمیگردم .
26تیرماهه که مجدد وارد تهران میشم 2 روز را کامل به استراحت می پردازم طبق تماسی که با فرشته احمدیانفر داشتم خبر کافه کوه تیرماه رو تو این هفته داد منم که پیش خودم گفتم حالا علم کوه رو میشه بعدا رفت اما این فرصت رو  نمیشه دیگه بدست آورد تا همقدم و همراه دوستان قلمی شد . برنامه علم کوه رو کنسل کردم (البته بعدا معلوم شد جاده ها تخریب شده بود وصعود نیز انجام نمی پذیرفت ) و کافه کوه رو به جاش گذاشتم . با فرشته احمدیانفر میدون تجریش 5شنبه قرارمون بود متاسفانه با تاخیری خدمت رسیدم و شرمنده فرشته و خواهر زاده اش (پریا که هزاریمو به شکل خودش داد) راهی کافه کوه شدیم .

تو مسیر با عباس ثابتیان عزیز همقدم شدیم

و رسیدیم به کافه کوه . حضور لیلا صالحی عزیز از شهر قروه -خاکسار عزیز که از اهواز اومده بود؛ مهدی و آرزوی جیگر با تیپ عربیشون (اهلا وسهلا) پرویز ستوده مهربان ؛امیر حسین ناظمی نازنین  مرضیه درویشی خونگرم وعزیز و خیلی از دوستان و همنوردان عزیزی که از دیدنشون خوشحال شدم 

فکر کنم تنها کسی بودم که نمیدونستم این هفته تولد فرشته هستش و بچه ها تدارک یه جشن تولد مختصر رو دیدن .


این هم  سوء استفاده از همسایه

یادی از لیلا اسفندیاری توسط فرشته احمدیانفر و سامان نعمتی توسط لیلا صالحی از حرکات خوب وزیبای عاشقان کوهستان بود . در این دیدار استاد ثابتیان به همراه استاد ستوده مطالبی رو به جهت کسب تجربه در اختیار گذاشتن که سپاسگذارم ازشون .
جمع کافه کوه برای لحظاتی نیز گوش به نوایی سپرد که عباس ثابتیان و مصطفوی عزیز برای تولد فرشته سرودند . زیبا بود و دلنشین .کم کم زمان کافه کوه داشت به پایان میرسید و شوق مجدد دوستان تنها دلگرمی این وداع شد .

روز بعد جمعه بود و روز کوهستان دوستم در پاکدشت منطقه ای به نام توچال رو بهم معرفی کرد قرار همراهی گذاشتم . شب را به پاکدشت رفتم تا ضمن تجدید دیدار روز بعد را با خانواده اش به دامنه های آن روستا سفر کنیم از آنجا تا روستای توچال نیم ساعت هم زمان نبرد مسیری خاکی را ادامه دادیم ودر پای یک یال  که منتهی به ارتفاع سنگی میشد توقف کردیم و بساط را پهن کردیم تا کسانی که نمیتوانند در آن محل به انتظاربنشینند 2ساعتی را صرف صعود کردیم ارتفاع چندانی نداشت اما منطقه ای خوبی را نظاره گر بودیم آن مسیر را 40دقیقه ای پایین  آمدیم و صرف چای و تنقلات و لذت بردن از منطقه ...
اینجا دیگه وجود موتور بود که باعث شد نشینم و یه خورده تو منطقه دور بزنم .

فکر کنم این دیگه طولانی شد امید به خدا ادامشو تو یه پست دیگه میذارم
همیشه شاد شاد بر فراز خوبیها باشید

گزارش سفر 35 روزه (قسمت اول)

ادامه سفر... دماوند غربی (قسمت دوم)