حدود 100 روز از سفرم میگذره و من همچنان در خطه شمال غرب کشورم . 
سفری که با یاد دو عزیز سفر کرده بر روی مین (سید امیر طالبی گل وحمید هاشمی) عزیز شروع شد . تا کنون حدود 8000 کیلومتر را پیموده ام .
همصدا با خانواده ی قربانیان مین در شهرها روستاهای مرزی شعار مین دشمن انسان و زمین را شهر به شهر فریاد زدم . 
وقتی خانواده ای را دیدم که در جلوی چشمش پر کشیدن فرزندانش را بر روی مین نظاره گر بوده و یا طفلی را که بدنبال بازی بچگانه اش در حیات خانه اش قربانی این قاتل خاموش شده و یا کشاورزی که در زمین زراعیش برای تکه نانی عرق می ریزد و اینک خانواده اش در غم پرکشیدن او بر روی مین هستند ... ! دیگر زبانم بند می آمد تا از غم پرکشیدن امیری بگویم که گل بود و بر روی بار جهل دستان ناپاک پرپر شد ... 
دیگر نمیتوانستم از حمیدی بگویم که عاشقانه به طبیعت عشق ورزید و در دستان خود کامگان پرپر شد .
من نگفتم اما آنها خود دردکشیده بودند و میفهمیدند از درد درونم . . .
حال تو جای من . 
لحظه به لحظه خاطراتت با امیر و پرکشیدنش در جلوی چشمانت 
با تمام این لحظه های سفر تکرار میشود
با تمام این مجروحان و قربانیان . 
گاهی از فشارهای موجود خسته و کلافه میشوی و گاهی هم با دیدن اشک مادری بر فراق کودکش شرمگین این خستگی ... 
شاید نتوانی کاری بکنی اما مهم این است که ننشینی 
باید عملی انجام داد . 
علی عزیز تو با اومدنت و همراهیت این حس خستگی رو از تنم بیرون بردی .
از تمام وجود از تو ممنونم رفیییییییییییییییییییق