130 روز از شروع سفر و 100 روز از سفر گذشت ! اینک تبریز
حدود 100 روز از سفرم میگذره و من همچنان در خطه شمال غرب کشورم .
سفری که با یاد دو عزیز سفر کرده بر روی مین (سید امیر طالبی گل وحمید هاشمی) عزیز شروع شد . تا کنون حدود 8000 کیلومتر را پیموده ام .
همصدا با خانواده ی قربانیان مین در شهرها روستاهای مرزی شعار مین دشمن انسان و زمین را شهر به شهر فریاد زدم .
وقتی خانواده ای را دیدم که در جلوی چشمش پر کشیدن فرزندانش را بر روی مین نظاره گر بوده و یا طفلی را که بدنبال بازی بچگانه اش در حیات خانه اش قربانی این قاتل خاموش شده و یا کشاورزی که در زمین زراعیش برای تکه نانی عرق می ریزد و اینک خانواده اش در غم پرکشیدن او بر روی مین هستند ... ! دیگر زبانم بند می آمد تا از غم پرکشیدن امیری بگویم که گل بود و بر روی بار جهل دستان ناپاک پرپر شد ...
دیگر نمیتوانستم از حمیدی بگویم که عاشقانه به طبیعت عشق ورزید و در دستان خود کامگان پرپر شد .
من نگفتم اما آنها خود دردکشیده بودند و میفهمیدند از درد درونم . . .
حال تو جای من .
لحظه به لحظه خاطراتت با امیر و پرکشیدنش در جلوی چشمانت
با تمام این لحظه های سفر تکرار میشود
با تمام این مجروحان و قربانیان .
گاهی از فشارهای موجود خسته و کلافه میشوی و گاهی هم با دیدن اشک مادری بر فراق کودکش شرمگین این خستگی ...
شاید نتوانی کاری بکنی اما مهم این است که ننشینی
باید عملی انجام داد .
علی عزیز تو با اومدنت و همراهیت این حس خستگی رو از تنم بیرون بردی .
از تمام وجود از تو ممنونم رفیییییییییییییییییییق

سفری که با یاد دو عزیز سفر کرده بر روی مین (سید امیر طالبی گل وحمید هاشمی) عزیز شروع شد . تا کنون حدود 8000 کیلومتر را پیموده ام .
همصدا با خانواده ی قربانیان مین در شهرها روستاهای مرزی شعار مین دشمن انسان و زمین را شهر به شهر فریاد زدم .
وقتی خانواده ای را دیدم که در جلوی چشمش پر کشیدن فرزندانش را بر روی مین نظاره گر بوده و یا طفلی را که بدنبال بازی بچگانه اش در حیات خانه اش قربانی این قاتل خاموش شده و یا کشاورزی که در زمین زراعیش برای تکه نانی عرق می ریزد و اینک خانواده اش در غم پرکشیدن او بر روی مین هستند ... ! دیگر زبانم بند می آمد تا از غم پرکشیدن امیری بگویم که گل بود و بر روی بار جهل دستان ناپاک پرپر شد ...
دیگر نمیتوانستم از حمیدی بگویم که عاشقانه به طبیعت عشق ورزید و در دستان خود کامگان پرپر شد .
من نگفتم اما آنها خود دردکشیده بودند و میفهمیدند از درد درونم . . .
حال تو جای من .
لحظه به لحظه خاطراتت با امیر و پرکشیدنش در جلوی چشمانت
با تمام این لحظه های سفر تکرار میشود
با تمام این مجروحان و قربانیان .
گاهی از فشارهای موجود خسته و کلافه میشوی و گاهی هم با دیدن اشک مادری بر فراق کودکش شرمگین این خستگی ...
شاید نتوانی کاری بکنی اما مهم این است که ننشینی
باید عملی انجام داد .
علی عزیز تو با اومدنت و همراهیت این حس خستگی رو از تنم بیرون بردی .
از تمام وجود از تو ممنونم رفیییییییییییییییییییق

+ نوشته شده در دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳ ساعت 20:21 توسط هزاری
|